زمانی که پیامبر دعوت به اسلام را پس از 3 سال دعوت پنهانی مردم به
به فرمان خدا رسالت حضرت محمد (ص) اشکار شد و خبر به کفار و
مشرکان بت پرست مکه رسید انها که در امد و جایگاهشان با امدن
اسلام بخطر می افتاد به مخالفت با اسلام پرداختند .
در یکی از مخالفتهای کفار مکه به سلام و پیامبر (ص) انها تصمیم به
قتل پیامبر را گرفتند پیامبر از این قضیه مطلع شد و علی (علیه السلام)
در خانه پیامبر جای ایشان در خانه ماندند تا پیامبر در امان باشند از کفار
در ان شب پیامبر (ص) و چند تن دیگر مخفیانه از خانه بیرون شدند کفار
شب هنگام به خانه ریختند و به جای پیامبر علی را در خانه دیدند و
متوجه شدند که پیامبر در خانه نیست کفار به دنبال پیامبر بودند از این
کوچه به کوچه پیامبر در غاری در خارج از شهر مکه پنهان شده بود و
کفار در نزدیکی غار ..صدای انها به داخل غار می امد یکی از همراهان
پیامبر عمر بن خطاب بود که در غار ترس و وحشت به او غلبه کرده بود
پیامبر به او گفت که نترس خدا با ماست ولی بازهم او ترس و وحشت
خود را نتوانست کنترل کند همه در این افکار بودند که عمر چقدر ترسو
و
بزدل است کفار به داخل غار آمدند دیدند که در ورودی غار کبوتری لانه
ساخته و بدون هراس و وحشت در لانه نشسته و از تخمهایش نگهداری
می کند با خود گفت:اگر کسی داخل غار امده باشد که این پرنده اینقدر
ارام ننشسته بود در لانه اش . و با ورود شخصی این لانه خراب میشد
کفار از غار دور شدند و این قائله با همه ی ترس و وحشت و بزدلی عمر
بن خطاب به پایان رسید و پیامبر و همراهانش از انجا دور شدند